چنان به نظاره ایستادهام كه پنداری در خاطرم اندیشهیی نمیگذرد. – یك شامگاه پاییزی. "سوُته جو" __________________________________________________ امشب احتمالآ ازآن شب هایی است که آدمی باید حتما وبلاگ داشته باشد.از وهن از اندوه های مدام شبانه و روزانه! یک : جانِ قصه در این است که اوضاع و احوال شخصی، روحی و فردیت محضِ من، چنان درهم شکسته ، برهم و آشفته است که هیچ توصیفی بهتر از اینکه "تکه آهنی گداخته در آهنگرخانه که پتک های بی امانی از هر طرف بر پیکرش منبع
درباره این سایت